زندگی من و تو



مطمئنم هیچ وقت این جمعه ای ک گذشت رو فراموش نمیکنم

اولین بار بود ک چنین حسی رو تجربه کردم

بغض و ناراحتی شدید از رفتن کسی ک تابحال ندیدمش

یک حس دل آشوب زیاد .حس فقدان نزدیک ترین کس به من

حس نبود یک مرد .

مطمئنن بودن سرباز سلیمانی نعمت بزرگی بود ولی شهادتش نعمت بزرگتریه

شهادتی ک برکت دارد

ولی با خودم فکر کردم

به اینکه این همه مدت سرمو کرده بودم زیر برف

به بهانه ی اینکه اخبار همش شده تلخ و ی و جنگ و اختلاس و.

نگاه نمیکردم 

خودمو دور از وقایع و حقایق میکردم به بهانه ی اینکه کاری ازم برنمیاد

ولی اونطرف تر ینفر برای حفظ همین کشور پر از خبرای تلخ جونشو داد

دارم به این فکر میکنم ک من میتونم چکار کنم

برای خودم

کشورم 

و برای جبران خون های ریخته شده

شاید این وبلاگ بشه اولین قدم


هرگاه در نمازت عجله کردی
خواستی زودتر به پایان برسانی
 به یاد بیاور
همه ی آنچه که می خواهی بعد از نماز بروی به آن برسی
و همه ی آنچه که می ترسی  در این مدت از دست بدهی
 به دست همان کسی است، که در مقابلش ایستاده ای
برای حرف زدن با خدا بیشتر وقت بگذار

_ صرفا جهت یاداوری به خودم بود

- میگن همه چیز رو از خدا بخواهید حتی بند کفشتون رو . خدایا کمک کن تو این اتفاقات اخیر وظیفه ی خودمو به درستی انجام بدم و مسیر درست رو تشخیص بدم


دارم فک میکنم نزدیک ترین فرد به من کیه؟

مادرم؟؟

هومم نه فک نکنم،مادرم هنوز نمیدونه وقتی خیلی ساکتم یعنی خیلیی ناراحتم

درسته کم پیش میاد ک خیلی ناراحت باشم ولی خب.

-نامزدم؟؟

نه،اون هم منو یه ادم قهرمان و مهربون میدونه که قرار نیست هیچ وقت خسته بشم هیچ وقت گلایه کنم ولی درسته که کم پیش میاد غرغر کنم ولی خب.

-دوست از ۵سالگی تا الانم؟

نه اون هنوز نمیدونه خیلی اسیب ها به من زده و من دم نزدم:) البته در کنارشم خیلی خوبی ها در حقم کرده ولی خب

-خودم؟؟

نه گمون نکنم اگه خودم رو میشناختم که الان جام اینجا نبود 

شاید اگه خودم رو خوب میشناختم برام مهم نبود که بقیه چقدر من رو، من واقعیم رو میشناسند

+و در نهایت میبینی که هر انچه هست و نیست میان تو و خداوند است نه میان تو و مردمامام علی»

 


شب آرزوها برای خودم آرزو نکردم

ولی خدا آرزومو براورده کرد:)

طی جریان پست قبل آرزوها رو توی دفترخاطرات زردم نوشتم و شد ۵صفحه آرزو 

بسته به میزان صمیمت افراد، آرزوهاشونم واضح تر بهم میگفتن

بنظرم واضح ترین تصویر از آینده هر شخص آرزوهایی که داره

حس خیلی خوبی بود فهمیدن این آرزوها، حس خیلی خوبی بود دعا برای براورده شدن این آرزوها 

پیشنهاد نوشت: شما هم برای دیگران دعا کنید و این حس خوب رو تجربه کنید:)

مخصوصا برای کسی که ازشون رنجیده شدید:)

 

 


سلام 
 امشب ک شب ارزوهاس
قصد دارم اسم تمام کسانی رو ک میشناسم بنویسم
همراه آرزوهاشون
و برای براورده شدن ارزوهاشون چله زیارت عاشورا بگیرم
و وقتی براورده شدن جلوشون تیک بزنم
هرکسی که مایله اعلام کنه و اگه هم دوست ندارین ارزوهاتون رو بدونم ولی میخواین اسمتون توی لیست  باشه یجوری بگین ک خودتون فقط بدونین مثلا اجابت
التماس دعا


این پست صرفا برای به یاد موندن خواب خودم نوشته شده

من معروفم به دیدن خواب های طولانی و سریالی

و اصولا هیچ‌کس حوصله ی شندیدن کامل خواب هامو نداره، فقط برای خودم جذابیت دارن:)

خواب دیدم توی یه بیابون هستم با چندتا دختر و پسر و پیرمرد و چندجا با چندتا چوب و پلاستیک های پاره حالت پناهگاهی ساختن برای زندگی و یکی از پسرها  به یه دیوار با طول و عرض خیلییییی زیاد جوری که ارتفاعش انگار تا آسمون رسیده بود اشاره کرد و گفت این رو چند سال پیش ثروتمندها ساختن دیواری ما بین فقیر و غنی.به ما به چشم ی میکروب نگاه میکردن 

ما روز به روز جمعیتمون کمتر و کمتر شد و الان به اندازه ی انگشت های ی دست شدیم و به زودی ماهم میمریم (این مطالب رو ک میگفت صحبت نمیکرد حتی دهنشم ت نمیداد ولی من میفهمیدم چی میگفت شاید حتی صوتی هم نبود)

بعد ما سر جای خودمون بودیم ولی انگار انتهای اون دیوار رو که توی اخر دنیا بود رو دیدیم و همچین اون سمت دیوار رو!

دیدم اون سمت دیوار خونه هایی با سنگ و گل شبیه خونه های روستایی 

تعجب کردم و پرسیدم اینا کجا پولدارن؟؟

گف تمام پول هاشون رو صرف ساختن این دیوار بزرگ کردن .

و الان وضعیت زندگیشون شبیه قبلا ما شده 

+ اولین خوابی بود که برام درس اخلاقی داشت:)


یک شنیون مدل پایین سر بود ک عکس گرفتم و برای چندتا از دوستان فرستادم و نظرشون رو جویا شدم!

اولی:وااااای فائزه من عاشق این مدل موام

دومی:این چیه اینقدر ساده!

سومی :خوبه هاا ولی ب مدل لباست نمیاد

چهارمی:اینو ننه ی منم میتونه درست کنه!

با خودم فکرکردم ک به تعداد افرادی که خدا افریده سلیقه های مختلف وجود داره

پس چرا ما خیلی وقت ها میخوایم به سلیقه ی این افراد زندگی کنیم؟!!

حالا کاش فقط به تیپ ظاهری و اندام و ختم میشد

وقتی به افکار و طرز فکر و نوع فرهنگ منتهی میشه 

دیگه


حرف حق رو زدم 

مطمئنم

تک تک کلماتی ک بیان کردم حق مطلق بود

ولی خب اشتباهم تن صدای بلند و بغض اخر بود

که تهش مجبور شدم خودم برم معذرت بخوام

البته خب نه برای حرفی که زدم بلکه برا صدای بلندم

میدونید معتقدم حتی حق داشتن هم توجیه ناراحت کردن کسی نیست

نه اینکه بخوام همرنگ جماعت بشم یا از حقی کوتاه بیام

ولی خب توی بزرگ ترین هدفم که شاد زیستن( شادی دِل) این ناراحت نکردن و نشکستن دل کسی جز شرایط مهمه

ولی خب اصولا با اینکه خیلی ها دوستم دارن

و افراد خوب زیادی کنارم هستن

ولی موقعه مشکلات واقعااا هیچ کسی نمیتونه کمکم کنه 

جز اون بالاسری

فک کنم واسه همین طی ۵سال از یک ادم بسیااااار برونگرا تبدیل به یک ادم کاملا درونگرا شدم

و برعکس اطرافیانم تا به مشکلی برمیخورن اولین کسی که به ذهنشون میرسه برای بیانش و راهکار خواستن,منم

نمیدونم خوبه یا نه

خدایا شکرت:)

 

 

 


خدایا این گمان را به تو ندارم که مرا در حاجتی که عمرم را در طلبش سپری کرده ام، از درگاهت بازگردانی

مناجات شعبانیه»

-حواسمون به آرزوهامون هست!؟

-این یه خط،امان از این یه خط مناجات، چند ساعت فقط باعث شد فکر کنم و فکر کنم و فکر کنم.

-همین

ادامه مطلب


لطفا یا نخونید یا تا انتها بخونید.

سکانس اول:پارسال منزل یکی از اقوام رفته بودیم که یهو متوجه شدیم دم در خونه‌ای که بغل مسجد قرار داشت؛ یه عالمه نیروی امنیتی جمع شده.
مردم عادی جمع شده بودن که ببینن چه خبره و پلیس چند بار گفت که متفرق بشید. ما رفتیم داخل از توی دوربین خونه، بیرون رو نگاه کردیم. چند آقا هنوز ایستاده بودن. پلیس یقه‌ی یکیشون رو گرفت و با قدرت خیلیی زیادی پرتش کرد با چند نفر دیگه هم برخورد تندی داشت. بقیه مردم هم بلافاصله فرار کردن.
بعد هم که وارد عملیات شدن و افراد داخل خونه رو گرفتن. خیلی کم هم صدای شلیک اومد. مشخص شد که اون خونه تولید کننده‌ی مواد مخدر بودن و مقدار خیلیی زیادی کشف و ضبط شد.
اون لحظه با ناراحتی به د گفتم: چرا اینقدر پلیس خشن برخورد کرد؟ گفت بحث جون اون فرد درمیون بوده. وقتی متوجه نمی‌شه که باید بخاطر امنیتش محیط رو ترک کنه؛ پلیس مجبوره خشن‌تر برخورد کنه تا محیط رو ترک کنه.
خب هر چند از لحاظ روحی اذیت شده بودم ولی منطقم پذیرفت.

سکانس دوم: بی‌آبی خوزستان رو یادتون هست؟!
من در جریان اتفاقات از نزدیک بودم. مردمی که تمام سرمایه و زندگی‌شون رو داشتن از دست می‌دادن به علت ندانم کاری مسئولین. فرض کنید چند نسل شغل‌شون پرورش گاومیشِ بعد می‌بینه که تمام سرمایه‌اش که قراره بشه لقمه‌ای توی دستای بچه‌هاش؛ جلوی چشماش از تشنگی جون میده و هیچ کاری، تاکید می‌کنم هیچ کاری از دستش برنمیاد. من دیدم مردمی رو که با اشک جلوی فرمانداری و . جمع شدن. من دیدم مردم صبوری رو که تاحالا دم نزده بودن ولی الان پا روی گلوشون بود. باز هم توجهی بهشون نشد. مرحله‌ی بعد اومدن وسط خیابون بود. فقط چند لاستیک آتش زدن و چند تیر هوایی. سریع وعده دادن که آب به دستتون می‌رسونیم ولی هیچ عملی یا تلاشی صورت نگرفت. دوباره به نشونه‌ی اعتراض اومدن خیابون. باز هم بدون هیچ واکنشی. دقیقا یادمه هر روز پای اخبار بودم و با بهت و ناباوری می‌گفتم پس چرا هیچ خبری پخش نمی‌شه!؟؟ تا اینکه مردم عصبانی شدن. مردم صبور خوزستان عصبانی شدن. چند اغتشاشگر هم از اوضاع سوءاستفاده کردن. می‌دونید چی شد؟ بله اخبار اعلام کرد اغتشاشگران وارد خیابان‌ها شدن و امنیت مردم رو به خطر انداختن.
و اینچنین مردم مظلوم خوزستان صداشون در نطفه خفه شد. تمام تلاششون برای شنیده شدن منتهی شد به صدای چند اغتشاشگر.
دیر گفتن خبر و نصفه و نیمه گفتنش، گناهش شاید بدتر از دروغ گفتن باشه.
درنهایت اقدامات نصفه و نیمه و موقتی در راستای رسوندن آب انجام شد و وعده‌های پوچی در جهت دادن غرامت.

سکانس سوم: سال ۸۸، هجده سالش بود. تازه دانشگاه تهران قبول شده بود. خودش و دوستاش طرفدار بودن. لنز داشت و وقتی گاز اشک آور میزنن؛ دچار سوزش شدید چشم می‌شه. دوستاش می‌گفتن طبیعیه و دکتر نرفته و در نهایت چشماش آسیب می‌بینن و چند درجه ضعیف‌تر می‌شن. باهاش که صحبت می‌کردم؛ گفت: تبعات اتفاقاتی که ممکن بود برام بیفته رو پیش‌بینی نمی‌کردم. فقط می‌دونستم عصبانیم و می‌دونستم باید همراه دوستام کاری کنم ولی الان هروقت این دوتا رو درونم حس می‌کنم؛ اولین کاری که می‌کنم دور شدن از هیاهو و فکر کردنه. بعد با پذیرش تبعات، اقدام می‌کنم.

 

تفسیر خودم از این سه سکانسی که توی زندگیم رخ داده، تفسیر من از اتفاقات اخیرِ.
تفسیر شما چیه!؟


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها